حضرت محمد ﷺ و کمبود غذا در غزوه احزاب

جابر رضی الله عنه می‌گوید: روز نبرد احزاب در حال حفر خندق بودیم که سنگی محکم ما را از ادامه‌ی حفر بازداشت... نزد پیامبر ﷺ رفتند و گفتند: سنگی جلوی کار ما را گرفته...

پیامبر فرمود: «من وارد خندق خواهم شد»... پس برخاست و شکم خود را با سنگی بست... ما سه روز بود که چیزی نخورده بودیم.

پس پیامبر خدا ﷺ تیشه را برداشت و ضربه‌ای به آن سنگ وارد ساخت که تبدیل به خاک شد...

گفتم: ای پیامبر خدا... اجازه دهید به خانه بروم...

به خانه رفتم و به همسرم گفتم: از پیامبر خدا ﷺ چیزی دیدم که نمی‌توان تحمل کرد...

گفت: من مقدار جو و یک بز دارم.

بز را ذبح کردم و او جو را آرد کردم... سپس گوشت را در دیگ گذاشتیم...

آنگاه به نزد رسول خدا ﷺ رفتم... همسرم گفت: آبروی مرا نزد پیامبر خدا ﷺ و همراهانش نبری! (یعنی مهمان زیاد دعوت نکن که غذا کم بیاید).

جابر می‌گوید: نزد رسول خدا ﷺ آمدم و پنهانی به ایشان گفتم: ای پیامبر خدا... نزد من مهمانید... شما و یک یا دو نفر دیگر بیایید.

فرمود: «غذایتان چقدر است؟».

به ایشان گفتم... گفت: «بسیار است و خوب است»... سپس با صدای بلند فرمود: «ای اهل خندق... جابر برای شما مهمانی تدارک دیده است، خوش آمدید!»

سپس فرمود: «به او (همسرت) بگو سر دیگ را برندارد و نان را از تنور بیرون نیاورد تا خودم بیایم».

جابر به نزد همسرش رفت و گفت: وای بر تو! پیامبر ﷺ با همه‌ی مهاجرین و انصار دارند و همراهانشان دارند می‌آیند!

گفت: از دست تو!

جابر گفت: من همان کاری را که گفتی بودی انجام دادم!

جابر می‌گوید:

پیامبر ﷺ آمد و همسرم مقداری خمیر به او داد... پیامبر ﷺ در آن دعای برکت کرد... سپس به سوی دیگ ما رفت و آب و دعای برکت کرد...

سپس فرمود: «بگو تا آشپز همراه من نان بپزد و از دیگ غذا بیرون بیاورید اما درش را کاملا باز نکنید».

جابر می‌گوید: آنان هزار نفر بودند... به خدا سوگند همه خوردند سپس رفتند در حالی که دیگ ما هنوز پر بود و آرد ما هنوز همانقدر بود و همچنان پخته می‌شد! [٣٣].
[٣٣] به روایت بخاری.
#شریک_نمایید

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

زنده گی نامه حضرت عمر ‘رض’

زنده گی نامه حضرت محمد ﷺ

آمدن جبریل